ما از برجام، مذاکره و حتی وین خستهایم، ما خود مرگیم
هفتمین دور از مذاکرات احیای برجام در وین درحالی به پایان رسید که روند صعودی قیمت دلار و سایر پسلرزههای خارجی، نشان داد. این اما تمام ماجرا نیست. فهمیه طباطبایی (روزنامه نگار) در رشته توئیتی در این باره نوشت: «هربار که صرافیهای فردوسی فردای بعد مذاکرات عزتمندانه یه صفر جدید میذارن جلوی قیمت دلار، وضعیت برای اونی که صبح از شهرک محلاتی، پاسداران و کنار دریاچه چیتگر سوار ماشین کرهای و آلمانیاش میشه، بخاری میگیره، آروم در ریموتدارش رو میزنه و تا دفترش در مرکز و شمال شهر میرونه و اونجا هم تو پارکینگ پیاده میشه و ته کارش اینه که صبح تا شب در جلسههای مختلف آدمهایی شبیه خودش رو میبینه، چندان فرقی نمیکنه. تهش زمان تغییر ماشینش یا خونهاش به تعویق افتاده و نمیتونه زمین کنار ویلای نمکآبرودش رو بخره و ضمیمه کنه.
اما برای مایی که حوالی جنوب تهران زندگی میکنیم و کله صبح چشم باز نکرده، باید بیایم سر خیابون که به اولین ایستگاه اتوبوس و مترو برسیم، ماجرا فرق داره. ما تا سر کوچه قطعا با زنان و مردان همسن خودمون که خم شدن تو سطل و کمرشون زیر بار گونی خمیده شده و جلوی بقالی با التماس میتونن شیرکاکائو کیک بخرن، مواجه میشیم. سوار اتوبوس و مترو که میشیم، قیافهها و تیپها کارگری و کارمندی میشن. آدمایی که هیچ خندهای رو لبهاشون نیست، همه به نقطه نامعلومی خیره شدن و منتظر کوچیکترین تلنگریان که از کوره به در برن و با هم دعوا کنن.
تو همون مترو دستفروشانی هستند در همه ردههای سنی. با لباسها و لهجههای مختلف. کلوچه میفروشن، درزگیر در و پنجره، مسواک و جوراب، اکسسوری موبایل، و... از کجا میان؟ با اولین مترو از کرج و پرند خودشون رو رسوندن به خط یک، دو، سه، چهار، هفت و بعد پخش شدن در قطارها و تا بوق سگ التماس میکنن که کجا میتونی جوراب نانو بخری دهتومن؟ کلوچه لاهیجان چهارتا 12 تومن؟ روسری 30 تومن؟ سر کار همکارایی رو میبینیم ناراحت.
بیوگرافی شهید «رضا خرمی» محافظ سردار حاج قاسم سلیمانی
همیشه هشتشون گروه نهشون، خسته از قسط و وام جور نشده و شهریه مدرسه بچه و هزینه دوا و دکتر و عصبانی از دیرکرد حقوق و زبان به کام گرفته برای از دست ندادن همین چندرغاز حقوق و مثلا بیمه و همه به دنبال شغل جدید برای عصر تا نیمهشب برای پرداخت اجاره خانه.
غروب خسته از ترافیک شمال به جنوب، برای خریدن پنیر و شیر پامون رو میذاریم سوپر قدیمی محل، میبینیم حاجآقای فلان، عضو هیات امنای مسجد فلان داره قسطی یه شیشه رب و چند تا کنسرو لوبیا و سوسیس و پودر لباسشویی میخره. بعد به خودت میای، میبینی پای دفتر قسط هم در محلهتون باز شده، جایی که مردم دستشون به دهنشون میرسیده و سفرهدار بودن.
مذاکرهکنندگان عزیز، ما خستهایم، خیلی خسته، از دیدن شهری ناراحت، مردمان آبرودار غمگین، بچههایی که باید برای خریدن بین بستنی یا پفک مغموم یکی رو انتخاب کنند و جوونهایی که زود پیر شدن و گرد بدبختی رو سرشون نشسته.»
کاربر دیگر نوشت: جانا سخن از دل ما میگوویی...این حقیقت و واقعیت هرروز جلو چشممووونه متاسفاانه روزگار اکثریت مردم ایران به همین رواال میگذره حتی اونیکه دغدغه مالی نداره هم تو همین اتمسفر نفس میکشه تو همین ترافیک و آلودگی روح و روانش فرسوده میشه همون کودکان کار و فقر رو پشت چهارراهها میبینه...
دیگری نوشت: شرح حال زندگی منو گفتی حقوق نگرفته وام و قسط و اجاره خونه نگاه سنگین مجرد ماندن دوست و اشنا
روزگار تاریک و نداشتن آینده حداقل گرگ و میش لعنت به روزگاری که ما درونش زیستیم
کاربر دیگر در این باره نوشت: والا این که شما میفرمایید قصه جنوب شهر نیست. به جرات میگم داره کار به جایی میرسه که اون شمال شهری هم داره زیر فشار میره تا جایی که سال بعد جا به جا میشه و میاد پایین تر